تا هستیم با هم باشیم
گر شنیدی که کسی سوخته شد زآب حیات آن منم کز تف دریای قدم سوخته ام دوزخی ساخته ام از دل پر سوز و بدو هرچه بود دست وبود جمله بهم سوخته ام سوختم هر چه بدیدم زتر و خشک هنوز می بسوزد دلم از غصّه که کم سوخته ام گر دمی می زنم از وا قعه بر من برمگیر چه کنم سوخته ام سوخته ام سوخت
نوشته شده در شنبه 87/10/7ساعت
9:36 صبح توسط سمانه . شایان نظرات ( ) | |
:قالبساز: :بهاربیست: |